بیست و هفت هفتگی
سلام گل پسر مامان الان که دارم این یادداشتو واست میذارم پنج روزه که خونه مامان جون اینام مامان جونم نمیذاره بریم خونه ی خودمون.آخه چن وقته کمردردای ناجور دارم ولی همه ی اینا فدای یه تارموی تو خوشگلم چن روز پیش روز مادر بود و تو یه کادویی به مامانی دادی که هیچوقت یادم نمیره وقتی که ازصبح تا شب حتی یه تکون هم نخوردی و من به همه میگفتم کادوی پسرمه که امروز مامانو لگد نمیزنه اما وقتی شب شد و بازم خبری از وول خوردنات نشد واقعا تاسرحدمرگ مامانی رو ترسوندی و درست لحظه ای که داشتیم حاضرمی شدیم بریم دکتر بالاخره یه تکونی به خودت دادی و مامان باخیال راحت اون شبو خوابید عزیزدلم روز چهارم خرداد قراره ب...
نویسنده :
مامان خانوم
23:30